پرنسس تاریکی
خوشبختی همان لحظه ایست که احساس می کنی خدا کنارت نشسته و تو به احترامش از گناه فاصله می گیری.
دلخوشم با غزلی تازه ، همینم کافیست تو مرا باز رساندی به یقینم ، کافیست قانعم بیشتر از این چه بخواهم از تو گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم گاهی از دور تورا خوب ببینم کافیست آسمانی ! تو در آن گستره خورشیدی کن من همینقدر که گرم است زمینم کافیست من همینقدر که با حال و هوایت گهگاه برگی از باغچه ی شعر بچینم کافیست فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز که همین شوق مرا خوب ترینم! کافیست
نظرات شما عزیزان: