پرنسس تاریکی

خوشبختی همان لحظه ایست که احساس می کنی خدا کنارت نشسته و تو به احترامش از گناه فاصله می گیری.

 

تمام راه ظهورت را با گنه بستم
دروغ گفته ام آقا كه منتظر هستم

كسي به فكر شما نيست راست مي گويم
دعا براي تو بازيست راست مي گويم

اگرچه شهر براي شما چراغان است
براي كشتن تو نيزه هم فراوان است

من از سرودن شعر ظهور مي ترسم
دوباره بيعت و بعدش عبور مي ترسم

من از سياهي شب هاي تار مي گويم
من از خزان شدن اين بهار مي گويم

درون سينه ما عشق يخ زده آقا
تمام مزرعه هامان ملخ زده آقا

كسي كه با تو بماند به جانت آقا نيست 
براي آمدن اين جمعه هم مهيّا نيست

تمام راه ظهورت را با گنه بستم
دروغ گفته ام آقا كه منتظر هستم

كسي به فكر شما نيست راست مي گويم
دعا براي تو بازيست راست مي گويم

اگرچه شهر براي شما چراغان است
براي كشتن تو نيزه هم فراوان است

من از سرودن شعر ظهور مي ترسم
دوباره بيعت و بعدش عبور مي ترسم

من از سياهي شب هاي تار مي گويم
من از خزان شدن اين بهار مي گويم

درون سينه ما عشق يخ زده آقا
تمام مزرعه هامان ملخ زده آقا

كسي كه با تو بماند به جانت آقا نيست 
براي آمدن اين جمعه هم مهيّا نيست

تمام راه ظهورت را با گنه بستم
دروغ گفته ام آقا كه منتظر هستم

كسي به فكر شما نيست راست مي گويم
دعا براي تو بازيست راست مي گويم

اگرچه شهر براي شما چراغان است
براي كشتن تو نيزه هم فراوان است

من از سرودن شعر ظهور مي ترسم
دوباره بيعت و بعدش عبور مي ترسم

من از سياهي شب هاي تار مي گويم
من از خزان شدن اين بهار مي گويم

درون سينه ما عشق يخ زده آقا
تمام مزرعه هامان ملخ زده آقا

كسي كه با تو بماند به جانت آقا نيست 
براي آمدن اين جمعه هم مهيّا نيست

 

 

 

کمی فکر کنیم : من به عنوان یک دانشجوی منتظر چه کاری برای ظهورش کردم؟!

من به عنوان یک استاد ؟

من به عنوان یک کارمند ، مدیر ، یک منتظر؟

به عنوان یک مادر منتظر یک پدر منتظر چه؟

به هر حال باید فرقی داشته باشم با او که منتظر امامش نیست

خدایا ببخش فقط روی زبانمان است آقا بیا کارهایمان طور دیگریست ...

 

 

 

نوشته شده در دو شنبه 27 / 2 / 1393برچسب:,ساعت 11:15 بعد از ظهر توسط سایه|


آخرين مطالب

Design By : Pichak