پرنسس تاریکی

خوشبختی همان لحظه ایست که احساس می کنی خدا کنارت نشسته و تو به احترامش از گناه فاصله می گیری.


انسان ها را

بدون نیاز به وجودشان

دوست بدار ؛

کاری که خدا با تو می کند.

 

نوشته شده در جمعه 30 / 11 / 1392برچسب:,ساعت 3:4 بعد از ظهر توسط سایه|

 

خبر آمد خبری در راه است

سر خوش آن دل که از آن آگاه است


شاید این جمعه بیاید ،شاید

پرده از چهره گشاید شاید


دست افشان پای کوبان می روم

بر در سلطان خوبان می روم


می روم بار دگر مستم کند

بی سر و بی پا و بی دستم کند


می روم  کز خویشتن بیرون شوم

در پی لیلا رخی مجنون شوم


هر که نشناسد امام خویش را

بر که بسپارد زمام خویش را


با همه لحن خوش آوایی ام

در به در کوچه ی تنهایی ام


ای دو سه تا کوچه ز ما دور تر

نغمه ی تو از همه پر شور تر


کاش که این فاصله را کم کنی

محنت این قافله را کم کنی


کاش که همسایه ی ما می شدی

مایه ی آسایش ما می شدی


هر که به دیدار تو نایل شود

یک شبه حلال مسائل شود


دوش مرا حال خوشی دست داد

سینه ی ما را عطشی دست داد


نام تو بردم لبم آتش گرفت

شعله به دامان سیاوش گرفت


نام تو آرامه ی جان منست

نامه ی تو خط امان منست


ای نگهت خواستگه آفتاب

بر من ظلمت زده یک شب بتاب


پرده بر انداز ز چشم ترم

تا بتوانم به رخت بنگرم


ای نفست یار و مدد کار ما

کی و کجا وعده ی دیدار ما

 

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 17 / 11 / 1392برچسب:,ساعت 9:53 قبل از ظهر توسط سایه|

غم که می آید در و دیوار شاعر می شود

در تو زندانی ترین رفتار شاعر می شود


می نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی

خط کش و نقاله و پرگار شاعر می شود


تا چه حد این حرف ها را می توانی حس کنی؟

حس کنی دارد دلم بسیار شاعر می شود


تا زمانی با توأم انگار شاعر نیستم

از تو تا دورم دلم انگار شاعر می شود


باز می پرسی چه طور این گونه شاعر شد دلت

تو دلت را جای من بگذار شاعر می شود


گرچه می دانم نمی دانی چه دارم می کشم

از تو می گوید دلم هر بار شاعر می شود

 

 

نوشته شده در دو شنبه 12 / 11 / 1392برچسب:,ساعت 10:56 قبل از ظهر توسط سایه|


یکی بود یکی نبود یه بنده ی کوچولو بود با یه خدای بزرگ

یه بنده ی کوچولو بود که جز خدای مهربونش هیشکیو نداشت

یه بنده ی کوچولو بود که جز دست خدای بزرگش هیچ دستیو نمیشناخت

یکی بود یکی نبود یه بنده ی کوچولو بود که به خداش خیلی احتیاج داشت

خدایا !

دستمو محکم بگیر به کمکت احتیاج دارم نمی خوام بگم مشکلم بزرگه می گم مشکلم در برابر بزرگی تو هیچه

کمکم کن تا توان رودر رویی با مشکلمو داشته باشم.


                                                                                       امضا

                                                                                             یه بنده ی گنهکار

نوشته شده در سه شنبه 6 / 11 / 1392برچسب:,ساعت 8:29 قبل از ظهر توسط سایه|

 

 

"با من باش تا با تمام خدایی ام با تو باشم."

 

 

 

 

نوشته شده در یک شنبه 4 / 11 / 1392برچسب:,ساعت 3:50 بعد از ظهر توسط سایه|

 

 

نوشته شده در یک شنبه 4 / 11 / 1392برچسب:,ساعت 10:51 قبل از ظهر توسط سایه|


  خدا را بندگانی است که

      برای سود رساندن به دیگران ،

              نعمت های خاص به آنان بخشیده.

 تاآنگاه که دست بخشنده دارند

   نعمت ها را در دستشان باقی می گذارد

               و هر گاه از بخشش دریغ کنند

                       نعمت ها را از دستشان گرفته

                                      و به دست دیگری خواهد داد.

 

 

 

نوشته شده در یک شنبه 4 / 11 / 1392برچسب:,ساعت 10:39 قبل از ظهر توسط سایه|

 

خدایا

من ایمان دارم ؛

ایمان دارم به اینکه هر که دلش هوایی تو شود

تو هوایش را داری.

 

 

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 3 / 11 / 1392برچسب:,ساعت 3:27 بعد از ظهر توسط سایه|

وقتی خدا مشکلت را حل می کند

به تواناییش ایمان داری ،

وقتی خدا مشکلت را حل نمی کند

به تواناییت ایمان دارد.

نوشته شده در پنج شنبه 3 / 11 / 1392برچسب:,ساعت 3:25 بعد از ظهر توسط سایه|


بهترین درس ها را در زمان سختی آموختم

و دانستم صبور بودن شکلی از ایمان است

و خویشتن داری نوعی عبادت .

ناکامی به معنای تأخیر است نه شکست !

و خندیدن نیایش من با خداست !

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 3 / 11 / 1392برچسب:,ساعت 3:6 بعد از ظهر توسط سایه|


به هوایت بگو آنقدر به سرم نزند

من ! سرم درد می کند...

 

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 3 / 11 / 1392برچسب:,ساعت 2:55 بعد از ظهر توسط سایه|

 

 

من آنقدر دیوانه ام

که وقتی دورم می زنی ،

باز نگران توأم سرت گیج نرود...

 

 

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 3 / 11 / 1392برچسب:,ساعت 2:38 بعد از ظهر توسط سایه|


آخرين مطالب

Design By : Pichak