پرنسس تاریکی

خوشبختی همان لحظه ایست که احساس می کنی خدا کنارت نشسته و تو به احترامش از گناه فاصله می گیری.

دوست دارم شمع باشم در دل شبها بسوزم

اشک بخشم میان جمع و خود تنها بسوزم

شمع باشم اشک بر خاکستر پروانه ریزم

یا سمندر گردم در شعله بی پروا بسوزم

لاله ی تنها شوم در دامن صحرا برویم

کوه آتش گردم و در حسرت صحرا بسوزم

ماه گردم و در شب تار سیه روزان بتابم

شعله آهی شوم سر تا پا بسوزم

اشک شبنم باشم بر گونه گلها بلغزم

برق لبخندی شوم در غنچه لبها بسوزم

یا ز همت پر سپارم بر ثریا همچو اغنیا
 

Arezoo 

نوشته شده در شنبه 31 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 10:18 بعد از ظهر توسط سایه|

من غریبه ی دیروزم ,

آشنای امروز و

فراموش شده فردا

پس در آشنایی امروز می نگرم تا... در فراموشی فردا

یادم کنی.

     Arezoo

نوشته شده در شنبه 31 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 7:38 قبل از ظهر توسط سایه|

کاش می شد قاصدک باشم تا با وزیدن نسیم ملایمی به پرواز درآیم

کاش می شد تک ستاره ای باشم که در تنگنای بی کسی ها به من بنگری

کاش میشد غم باشم تا هیچ وقت به قلب سفید تو نیایم

کاش می شد شمع باشم تا بسوزم تا روشنایی قلبم را ببینی

گاش می شد آخرین برگ زردی باشم که از درخت قلبت به پایین می افتد

کاش می شد هیچ گاه نگویم کاش می شد.

 

     اینو هم همون دوست گلم فرستاد ه Arezoo

 

نوشته شده در شنبه 31 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 7:34 قبل از ظهر توسط سایه|

دستان نحیفم را محکم بگیر

.

.

.

من ...

از بی تو بودن می ترسم . 

نوشته شده در چهار شنبه 30 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 4:50 بعد از ظهر توسط سایه|

سلام سلام

چقدر نظر ! از بس زیاد بود نزدیک بود پس بیفتم !!!!!

وبلاگه عین جاده ی متروکه میمونه ,عیب نداره من عاشق جاده ی متروکه م , همسایمون عروسی داره , صداش سرمو برد حالا کاش یه چیز خوبی هم می خوند ,هر ده دقیقه هم یه بار قطعش میکنن میگن راننده ی پژو ,آقا بیا ماشینتو سر راه بردار !!!!!!!! همش هم میگه خانما کل دست

انشاا...عروس داماد خوشبخت شن

حالا شما هم دو سه تا کل بزنین

.

.

.

شوخی کردم نمی خواد بزنین .اگه چرت و پرت نوشتم به خاطر صدای آهنگه است هههههههههه

بی خیال من برم .............

باااااای   

نوشته شده در سه شنبه 29 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 9:36 بعد از ظهر توسط سایه|

گاه گاهی

بیادت غزلی می خوانم

تا نگویی که دلم غافل از آن عهد و وفاست ...

خوب رویان همه گر با دل من خوب شوند 

خوب من با همه خوبان ,

حساب تو جداست !

 

اینو هم همون دوست عزیزم فرستاد

نوشته شده در سه شنبه 29 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 9:33 بعد از ظهر توسط سایه|

شاید آنروز که سهراب نوشت :

تا شقایق هست زندگی باید کرد

خبری از دل پردرد گل یاس نداشت ...

باید اینطور نوشت :

هر گلی هم باشی چه شقایق چه گل پیچک و یاس

زندگی اجباریست

زندگی در گرو خاطره هاست

خاطره در گرو فاصله هاست

 فاصله تلخترین خاطرهاست.

 

         اینو دوستم فرستاده 
 

نوشته شده در سه شنبه 29 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 9:31 بعد از ظهر توسط سایه|

انگار ولگرد شده بودم !


به جستجوی نشانی ات به تمام جهان سر زدم ؛


اما نبودی !


به دور رفتم


حتی به سرزمین خوشبختی در افسانه های پدر بزرگ ؛


هیچ کس نبود .


انگار تو هم ... ولگرد شده بودی !


 

نوشته شده در سه شنبه 29 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 10:13 قبل از ظهر توسط سایه|

سلام

.

.

.

عید همگی مبارک , مخصوصا آقامون که یه عمره منتظرش چشم به جمعه های بعدی دوختیم

آقا جون عیدتون مبارک . 

نوشته شده در سه شنبه 29 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 9:53 قبل از ظهر توسط سایه|

کسی در باد می خواند :


تو را تا اوج می خواهم


برای ناز چشمانت چه بی صبرانه می مانم


دلم تنگ است و بی یادت ... در این غربت نمی مانم


تو هستی در وجود من


  تو را هرگز نمی رانم

 

نوشته شده در سه شنبه 29 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 9:51 قبل از ظهر توسط سایه|

آنگاه که با دستانت


واژه ی عشق را بر قلبم می نوشتی


 سواد نداشتم , اما ...


 به دستان تو اعتماد داشتم


 حالا سواد دارم اما ...


دیگر به چشمانم هم اعتماد ندارم ...

 

نوشته شده در دو شنبه 28 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 11:46 بعد از ظهر توسط سایه|

نمی سوزم من ...


آب می شوم


بی تو ...


قطره قطره


سراب می شوم


بی تو ...


در هرم تباه شهر


خراب می شوم


بی تو...

 

نوشته شده در دو شنبه 28 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 11:42 بعد از ظهر توسط سایه|

گفتم نرو  ؛

 

بی تو دلم وا نمی شود

 

یک پلک زدن ... شبی را تا نمی شود

 

رفتی ...

 

در غربت و تنهایی دلم شکست 

 

برگرد کسی مثل تو پیدا نمی شود .

 

نوشته شده در دو شنبه 28 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 1:55 بعد از ظهر توسط سایه|

 سلام به همگی ,خوبین ؟خوشین ؟ من که خوبم فقط حسابی گشنمه

این دفعه هیچ حرفی واسه زدن ندارم , هنوز هم نفهمیدم چه جوری عکس بذارم تو وبلاگ , دوستم می خواد به وبلاگم سر بزنه گفتم یه ذره مرتبش کنم .

راستی فکر کنم فردا عید باشه پیشاپیش عید همگی مبارک .

صبحی اومدم تو اینترنت ولی نمی دونم چش بود هر کاری کردم وبلاگا باز نشدن , ضدحال

از همه ی اینا بگذریم راستی دوسی اومدی تو وبلاگم نظر واسم بذاری ها!

راستی فاطمه جون اسمت رو لینک کردم نمی دونم چرا تو وبلاگ نمیزنه ؟! وبلاگ خواهرم هم لینک کردم هر دو تاش هست ولی تو وبلاگ نمیزندش نمی دونم چرا!

نوشته شده در دو شنبه 28 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 12:45 قبل از ظهر توسط سایه|

طرح چشمان قشنگت

 

  در اتاقم نقش بسته

 

شعر می گویم به یادت در قفس غمگین و خسته

 

من چه تنها و غریبم بی تو ... در دریای هستی

 

  ساحلم شو غرق گشتم بی تو در شب های مستی

نوشته شده در دو شنبه 28 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 12:41 قبل از ظهر توسط سایه|

نیمکت چوبی کهنه


 نم گرفته زیر بارون


زیر سقف بی قرار شاخه های بید مجنون


ابر بی طاقت پاییز مثل من ...


 چه بی ستارست


مثل من شکسته از این نامه های پاره پاره ست ...

 

نوشته شده در یک شنبه 27 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 6:24 قبل از ظهر توسط سایه|

   در انتهای نگاهت ...


    کلبه ای می سازم , تا مبادا بگویی


  . 


  .

   
   از دل برود همان که از سینه رود .
 

نوشته شده در یک شنبه 27 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 6:20 قبل از ظهر توسط سایه|

دلم پر است ...


آنقدر پر که , گاهی اضافه اش  


                    از چشمانم می چکد .

 




 

نوشته شده در یک شنبه 27 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 6:16 قبل از ظهر توسط سایه|

سلام دوستای گلم ,الآن ساعت تقریبا شش صبحه . بی خوابی زده به سرم گفتم یه سر بزنم به وبلاگ . از اونجایی که من یه تازه کارم وبلاگ عکس نداره چون بلد نیستم البته چیزایی که وبلاگ اصلی فرستاد رو خوندم ولی نشد ...

بگذریم دیروز پریروز انتخاب رشته کردم دو شبه راحت می خوابم { تا لنگ ظهر خواب } از اونجایی که مامان و بابا مسافرتن کسی کاری باهام نداره البته فقط داداشم خونه ست که کاری نداره , موندم تو وبلاگم چی بنویسم نوشته هایی از خودم یا از شاعرا یا حرفای دلمو توش بنویسم ...

از اینم بگذریم فردا صبح کلاس دارم میترسم بیدار نشم یا دیر بیدار شم حالا اگه فقط خودم بودم عیب نداشت باید برم دنبال دوستم واسه همین از الآن شور فردا رو می زنم . خونه سوت و کوره ,کاش حداقل داداش کوچیکم بود هر چند اینقدر از فوتبال میگه که آدم مخش سوت میکشه ولی خب حداقل یکی هست , خواهرم هم که مرکز خبر رسانی مونه گر چه ما تو سفر نیستیم اما خواهرم که مسافرته چشم و گوش ما ,هر چی میشه یازنگ میزنه یا پیام میده خلاصه یه جوری خبر رسانیشو میکنه البته یه وقتایی هم آپدیت نمیشه خبراش فاقد اعتبار میشه البته یکی از صدتاش .

از اینم بگذریم بذارید سعی کنم ببینم میشه عکس گذاشت تو وبلاگ یا نه

فعلا ما بریم تلاش کنیم ,الآن چندتا نوشته براتون میذارم ...

باااااای ... 

نوشته شده در یک شنبه 27 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 5:26 قبل از ظهر توسط سایه|

گفتی فراموش کردن کار ساده ایست ,

 

   تو فراموش کن

 

من ...

 

این ساده ها را بلد نیستم !

 

 

 

نوشته شده در شنبه 24 / 5 / 1391برچسب:,ساعت 12:19 قبل از ظهر توسط سایه|


آخرين مطالب

Design By : Pichak